1.
گاه
آنچه ما را به حقیقت میرساند
خود از آن عاری است.
زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می بخشد.
2.
میخواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر میرسد
و آسمان آغاز میشود.
میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.
حس میكنم و میدانم
دست میسایم و میترسم
باور میكنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.
میخواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر میرسد
و آسمان آغاز میشود.
3.
به تو نگاه میكنم و میدانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسودهخاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.
من پا پس میكشم؛
و در نیمگشوده،
به روی تو بسته میشود.
4.
حلقههای مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.
با خود وفادار میمانم آیا؟
یا راهی سهلتر اختیار میكنم؟
5.
حرف شکاکانی که می گویند :
تو نمی توا نی را باور مکن
و توجه نکن به حرف بزدلانی که می گویند :
مردم چه خواهند گفت ؟
به احساساتت اعتماد کن
که تو را در مسیرت هدایت می کنند !
به شهامتت اعتماد کن
تا به امکان خودت بودن برسی !
زندگیت را به دست گیر !
در دشواریهاي زندگی
از راه منحرف شدن ،
تنها و سرگردان ِ یکی قله
با پرتگاهی دهن گشاده پیش پا !
تجربه کردن مرز ،
گذشتن از مرز ،
نقطه عطف حیات !
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->